کمک به بیماران خاص و معلولان، قاتل را از پای چوبه دار نجات داد ۳۲ فقره سرقت کابل برق در شهرک غرب مشهد کشف شد (۵ خرداد ۱۴۰۳) درگیری بر سر جای پارک باعث مرگ مرد ۶۰ ساله شد زلزله، آبدانان ایلام را لرزاند (۵ خرداد ۱۴۰۳) اختصاص خط ۶ سامانه ۱۹۰ به طرح جوانی جمعیت مهار آتش سوزی یک منزل مسکونی در بلوار جانباز مشهد (۵ خرداد ۱۴۰۳) طرح پوشش بیمه‌ای اتباع و مهاجرین خارجی مجاز آغاز شد شیرخوارگاه‌های خالی نتیجه زحمات شهید جمهور است ۱۰۰ عملیات اطفای حریق توسط آتش نشانان مشهدی طی یک هفته! تلاش آتش‌نشانان سه ایستگاه برای مهار آتش در یک واحد مسکونی سارقان ۱۰ میلیارد ریال طلا در سبزوار دستگیر شدند (۵ خرداد ۱۴۰۳) وزارت بهداشت: قیمت دخانیات در ایران بسیار پایین است قلیان اکسیژن چیست و چه تاثیری بر بدن می‌گذارد؟ ربودن مسافر جوان به‌خاطر تسویه‌حساب مالی در غرب تهران! رمزگشایی ۳۳۰ فقره سرقت در مشهد اسکان رایگان ۷ هزار و ۲۰۰ شرکت‌کننده در مراسم تشییع شهدای سانحه بالگرد در مشهد افزایش ۳۵ درصدی سفر به خراسان‌رضوی با خودروی شخصی (خرداد ۱۴۰۳) بهترین زمان مصرف قرص آهن چگونه می‌توان عادت استفاده از تلفن همراه قبل از خواب را ترک کرد؟ برنج شفته شده را چکار کنیم؟ | این اشتباهات باعث نرم‌تر شدن برنج می‌شود
سرخط خبرها

نذر بی بی  زبیده

  • کد خبر: ۱۶۹۲۴۶
  • ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۴۸
نذر بی بی  زبیده
وقتی بی بی جوان بود، در مسیر تهران به بابل تصادف می‌کند. هنگام تصادف اکبرآقا همسرش و اعظم دخترشان هم همراه بی بی بودند.

چادر گل دارش را به دندان گرفته بود. همان طور که داشت آستینش را بالا می‌زد، زیر لب با خودش حرف می‌زد. شما چه کار به من دارید؟ می‌گم می‌خوام خون بدم، بگید چشم.

بعد رگ‌های سبزرنگش را که از زیر پوست چروکیده و نحیف دستانش ورقلمبیده بود، نشان دخترش داد و گفت: دِ بیا. ببین. از این رگ‌ها خون می‌گیرن. من از شما سالم ترم. ما جوان‌های دنبه و روغن زرد  هستیم، مثل شما روغن نباتی خورا نیستیم. یالا یکی من رو ببره انتقال خون، زود.

من بی بی زبیده را با دندان بلند نیشش به خاطر دارم. او مادربزرگ هم کلاسی ام در دوره ابتدایی بود. وقتی می‌خندید، آن دندان روی لب‌های نازکش را می‌گرفت. بی بی چندخانه آن طرف‌تر از منزل ما ساکن بود. ماهی یک بار مادر سمیه به خانه بی بی زبیده می‌آمد و او را با خودش به دکتر می‌برد. هر چندماه یک بار هم او را به مرکز انتقال خون می‌بردند، اما دوسه ماهی بود هرچه بی بی اصرار می‌کرد، بچه‌ها قبول نمی‌کردند او خون بدهد. ماجرای خون دادن بی بی زبیده هم شنیدنش خالی از لطف نیست.

وقتی بی بی جوان بود، در مسیر تهران به بابل تصادف می‌کند. هنگام تصادف اکبرآقا همسرش و اعظم دخترشان هم همراه بی بی بودند. گویا یک خودرو از فرعی وارد اصلی می‌شود و به آن‌ها برخورد می‌کند. آن‌ها را به بیمارستان می‌رسانند. انگار هر رهگذری که پیکانشان را می‌دیده، به نشانه دفع بلا پول خرد روی خودرو می‌انداخته است.
بی بی زبیده در بیمارستان به هوش می‌آید. وقتی سراغ دخترش را می‌گیرد، می‌گویند اعظم خیلی خون از دست داده است. درخواست خون کرده اند از تهران بیاید. هر هفته در آن مسیر تصادف می‌شود و خون خیلی لازم می‌شود. برای همین مدام باید درخواست بدهند خون برسد.

هر دو پای بی بی شکسته بود. هرچه به دکتر‌ها التماس می‌کند از او خون بگیرند، موافقت نمی‌کنند. می‌گویند خودت جراحی در پیش داری و امکانش نیست.

بی بی از ترس اینکه خون نرسد و دخترش از دنیا برود، همان جا نذر می‌کند سالی پنج بار به نیت پنج تن خون بدهد. چندماه بعد که همه شان سالم و سلامت به خانه برگشتند، برای بار اول بی بی خون می‌دهد، اما حالا از بی بی سنی گذشته است و بازهم اصرار پشت اصرار.

چادر رنگی اش را سرش کرده است و تندتند راه می‌رود. گاهی به پشت سرش هم نگاه می‌کند. آمدید، آمدید، نیامدید، پرسان پرسان می‌روم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->